کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

یک دور همی ناگهانی با دوستان دوران دبیرستان _پیتزا جاسمین_

ساعت 12 و نیم بود. کوروش صبحانه خورده بود و دوباره خوابیده بود. نهارشم درحال پخته شدن یود. محمد قرار نبود برای ناهار بیاد. منم بعد از 3 روز تصمیم گرفتم سری به فی..س...بو..کم بزنم. یک پیغام خصوصی از الهه دوستم داشتم. نوشته بود زهره گوشیت چرا خاموشِ؟ دوشنبه ساعت 2 با بچه ها قرار پیتزا جاسمین!! منم دور از جونم مثل خری که بهش تی تاپ بدن ذوق زده شدم و سریع شروع به آماده شدن کردم. ساعت 1 و نیم ناهار کوروشُ داده بودم و خودمم حاضر و کوروشم همینطور تاکسی گرفتم رفتیم سر قرار. از همه زودتر رسیدیم. بعدش دیگه کم کم بچه ها اومدن و کرکر و هر هرمون شروع شد. نفیسه گفت 10 اسفند یه مهمونی کوچولو میگیره و بعد میره سر خونه زندگیش! دیگه ذوق مرگیمون به حد اعلا ر...
30 بهمن 1391

بازم عکس

دیشب رفتیم طرقبه من اینا رو خریدم. جاکلیدی خوشگلم. تو عکس زیاد قشنگ نیفتاده!  خودمُ با اینا خفه میکنم!! اینقد که دوست دارم. ( آلبالو خشک,  گیلاس خشک, تمبر هندی, قرقوروت! لواشک) قرقوروتِ اینقد ترشـــــــــــــِ! امروز قرمه سبزی پختم ریختم توش ایشون یک عدد نفس هستند. ...
29 بهمن 1391

فقط چند تا عکس ( توضیحات )

 ماکارونی مهمونی! ته دیگش به عکس گرفتن نرسید. نون و سیب زمینی کنجدی کوروش و حمیدرضا و بخشهایی از آقا یاسر ( کوروش تازه از حموم دراومده بود.شلوارش تو حلقم ) و میز شام دیشب ( کوکوسبزی, سوپ که هیچیش نموند اینقد که خوشمزه شده بـــــــــــود. میز پایینی هم از سمت راست نون , تیرامیسو, انواع ترشی و ژله نیمرو حمیدرضا که الگوش کوروشِ در شیطونی    عشقولی های این دو فنچول   قیافت تو حلقم انسی!! چقدر داشتی اینجا از دستم حرص میخوردی کوروش در پارک!! ما دو خواهر سرخوش+ جوجه های آبکشیدمون اینجا خیر سرمون داشتیم خط خط بازی میکردیم ( یه کلمه انتخاب میکنی بعد به تعداد حروفش خط میکشی, بعد...
28 بهمن 1391

مهمونی+ خشکی دست ها+ کوروشِ آقا

به به سلام! حال شما؟ منم خوبم فقط یکم خستم. چند وقتِ هر روز دارم روزی 7 8 ساعت کار خونه میکنم.ماشالا تمومی ام نداره. واقعا شما خواهرای خوبم میدونین چی میگم. امروز که جمعه باشه مهمونی معلماست خونمون. چهارشنبه همه کارایی که میخواستم انجام بدمُ رو وایت برد نوشتم و شروع کردم. از دراوردن ظروف و شستن و خشک کردنشون بگیر تا درست کردن دسر تیرامیسو. گردگیری هال و جارو و غذا پختنُ و لباس شستنُ هزار تا کار ریزُ درشت دیگه! شبم زنگ زدم به انسی اینا که بیاین اینجا. بعد از کلی اصرار من و انکار انسی ( میگفت بیایم زحمت میشه و خونتون باز نامرتب میشه! ) بالا خره قرار شد بیان و منم واقعا دیگه جونی تو تنم نبود برای شام درست کردن. فقط یه سوپ گذاشتم و ب...
27 بهمن 1391

خونه تکونی, مهمونی معلما, کوروش راهپیما O_o ( امروز 22 بهمن )

اول سلام به همه عزیزای دلم که هی اومدین اینجا و دیدین خبری نیست! جمعه خونمون مهمونی معلماست و من هم برای اون روز و هم برای عید کلی کار دارم. آخه من یه اخلاقی دارم که نمیتونم یه دفعه همه کارارو با هم انجام بدم واسه همین خورد خورد و هر روز یه سری از کارامُ کردم. و همچنان ادامه داره ها!! کارایی که تا حالا انجام شده: پرده هال شسته شده وصل شده! دو تا صندلی برای میز ناهار خوری خریدیم ( قبلیا خیلی خراب شده بود ) روکش اون دو تا رو عوض کردیم برای توی آَشپزخونه, قسمت گلامون توی آَشپزخونه مرتب و تمیز شده, اتاق کوروش تقریبا مرتب و تمیزِ! ( البته چند وقت پیش محمد یه 30 تا جعبه بذر آورد گذاشت کنار اتاق کوروش و گفتم نمی خواد برای مهمونی ببریش...
23 بهمن 1391

قدمهات استوار پسر مهربونم

پاهای کوچولوت! دستای مردونه و بزرگت! نگاهای همچنان متعجب و مهربونت! صدای یــــــــــــــــــــــــَه گفتنت که تازگیا برای همه چی با یه حالت تعجب و سوالی میگی و مثلا داری اجازه میگیری!!! خنده های زور زورکیت  همه اینا منُ  به حالت تعجب و بهت  و عشق میرسونه! چه احساسات متناقضی!! واقعا زندگی به خودی خود معجزه بزرگیه! تو! همون نی نی کوچولویی که پوست بودی و استخون! همون پسرک ناتوانی که یه گوشه میخوابوندمت و راحت به کارام میرسیدم. تو واقعا همونی؟ کاش زمان می ایستاد تا من می تونستم عطر تنت رو با تک تک سلولای بدنم جذب کنم! کاش این روزا تموم نشن! کاش همیشه اینقدر عاشقم باشی! عاشقت باشم.   چقد خوبه که تو هستی! ...
18 بهمن 1391

پیاده روی- حالت تهوع

امشب منُ کوروش حســــــــابی شال و کلاه کردیم و با کالسکه رفتیم بیرون! اول تصمیم داشتم بریم پارک! ولی بعد  رفتیم خونه مامان اعظم! هوا سرد و در عین حال عالی بود. منم یه خبطی کردم برای کوروش یه کرم کارامل خریدم. 1 ق غذا خوری بیشتر ازش  نخورد خوشبختانه! 2 ساعت بعد دیدم داره مثل آبشار بالا میاره! (  با عرض معذرت ) بعدش آب خورد باز بالا  آورد. دیگه سریع حاضر شدیم بردیمش کلینیک سلامت کودک که  20 نفر تو نوبت بودن تا این که درمونگاه  جای خونمون باز بود و بردیمش یه آمپول b6 زد. ولی بازم تو خونه بالا  آورد. یه دقیقه شیر خورد. باز بالا آورد.  دو قاشق آبجوش نبات خورد بازم همین طو...
17 بهمن 1391

رمزی

اینجا غریبه زیاد شده! شاید برخلاف میلم مجبور بشم رمزی بنویسم ...
16 بهمن 1391